پیامی از خدا ...
میدانم هر از گاهی دلت تنگ میشود همان دلی که جای من در آن است، آنقدر تنگ میشود که حتی یادت میرود من آنجایم ... دلتنگیهایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم، هنوز خدایت همان خداست، هنوز روحت از جنس من است!
... اما من نمیخواهم تو همان باشی، تو باید در هر زمان بهترین باشی، نگران شکستن دلت نباش، میدانی؟ شیشه برای این شیشه است، چون قرار است بشکند ... و جنسش عوض شود .... و میدانی که من شکستناپذیر هستم ... و تو مرا داری ... برای همیشه !!!
چون هر وقت گریه میکنی، دستان مهربانم چشمانت را مینوازد ... چون هرگاه تنها شدی، تازه مرا یافتهای .... چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و خودت را شنیدهام.
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم، دلم نمیخواهد غمت را ببینم ... میخواهم شاد باشی ... این را من میخواهم ... تو هم میتوانی این را بخواهی، خشنودی مرا.
من گفتم : ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم... و من هر شب که میخوابی روحت را نگه می دارم تا تازه شود ... نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را میفشارد. شبها که خوابت نمیبرد، فکر میکنی تنهایی؟ نه، من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا میخواند به زیستن!
پروردگارت ... با عشق
منبع: پیام نمای شبکه 2
طبقه بندی: داستان در مورد خدا